......زنگ انشا........

دختران بنت الهدی

......زنگ انشا........

دختران بنت الهدی

افتخار افرینی سجاد درزی

افتخار افرینی همشهری عزیز سجاد درزی رامندی قبولی شمارا با رتبه یک کشوری در ازمون دکترای تخصصی اقتصاد پزشکی تبریک و تهنیت عرض میکنیم 

ببخشید چند روزی اپ نکردم شرمنده همه بچه هاااااااا هم هستم 

یکم نتم داغون بود نشد انشاهای خوشگل براتون اوردم عید همگی مباااارک

تماشای باران

تماشای باران از پشت پنجره واقعا زیبا است.دیدن قطره های باران که برای رسیدن به اغوش گرم زمین لحظه شماری می کنند و ابرهایی که برای دیدن این لحظه شوق دارند .برگ ها و درختان و گل ها چقدرخوشحالند که باران می بارد.

   باران قطراتی از آب نیست بلکه قطراتی از مروارید وبلور است.

   باران مانند کبوتری دردل طبیعت است که پرواز می کند و بسیار زیباست و خورشیدی که برای رسیدن این قطره ها به زمین خوشحال و خندان است.

   این باران به جوانه ها امید شکفتن می دهد آن وقت است که به عظمت باران پی خواهیم برد که چقدر در زندگی ما و تمامی موجودات تاثیر دارد.

   باران مانند هدیه ای به طبیعت است و در روزهای بارانی گیاهان و آسمان و زمین احساس پاکی و نو بودن می کنند.

   اگرکمی دقت کنید درروزهای بارانی تعداد کمی کبوتر در آسمان دیده می شود آن ها هم مانند ما انسان ها در تماشای بارانند و لذت می برند.در روزهای بارانی همه جا تمیز می شود و طبیعت لباس تازه ای بر تن می کند.

می توان درقاب خیس پنجره                                                          

چک چک اواز باران راشنید

می توان دلتنگی یک ابر را

دربلورقطره ها بر شیشه دید

می توان لبریز شد از قطره ها

مهربان وبی ربا وساده بود

می توان باواژه های تازه تر

مثل ابری شعر باران راسرود

می توان در زیر باران گام زد

لحظه های تازه ای اغاز کرد

پاک شد در چشمه ی اسمان

زیر باران تا خدا پرواز کرد.

تیام قبادی

 

 

    به یاد یک شب بارانی که شوق را با قطره های شبنم روی گل های سرخ کنار پیاده رو تقسیم کرده بود.آن شب بسیار زیبا از درخشش دانه های باران جذابیت و زیبایی دو چندان یافته بود.

     دانه های بلورین باران،هم چون مسافرانی در باد سفر؛نه چندان طولانی ازمبدا ابرهای تیره و تاریک به زمین طی می کردند.کمی بعد زمین رخت سپید برتن کرده و سپید پوش شد.آن شب تاریک،با بارش باران تبدیل به منظره ای زیبا از باران شده بود وابرها همانند پدرانی دلسوز و مهربان خود را برای مقابله با خورشید صبح روز بعد آماده می کردند تا فرزندانشان در آسایش و آرامش بمانند ولی امان از دست این باد،همان بادی که ابرها را به این طرف آورده بود و رابطه ی پدر و پسر را خراب می کرد.

      خوب دیگر باد آورده را باد می برد.آن شب دیگر شب نبود،بیشتر بچه ها مانند پرندگانی که تازه طعم لذت بخش آزادی را چشیده اند و در آن شب بارانی در حال جنبش و تکاپو بودند.باران شدید روی صندلی پارک شب خیابان خلوت تاریک .gif

معلم عزیزم

ز وقتی که پا به دبستان گذاشتم با موجود دلسوز و مهربانی به نام معلم آشنا شدم .... 
او همچون شمع روشنی میسوزد تا به ما علم و دانش بیاموزد و ما راه زندگی و مسیر صحیح آینده خود را با کمک او پیدا کنیم ...... 
معلم مادر دوم ماست و مدرسه خانه دومی است که میتوانیم در آن خوبی ها را از بدیها تشخیص دهیم و آنچه را که نیاموختیم در آنجا بیاموزیم ......... 
این معلم است که ما را با کلمات آشنا میکند و فرق روشنایی و تاریکی ... مهربانی و ظلم ... نفرت و محبت را به ما می آموزد ......... 
او به ما یاد میدهد که چگونه در زندگی فردی مفید باشیم و با تلاش و کوشش باعث پیشرفت جامعه خود شویم  ....... 
او ما را با دنیای بزرگ آشنا میکند و تاریخ گذشتگان را به ما می آموزد تا از آن درس عبرت بگیریم و ما را با کوهها و دریا ها آشنا میسازد تا استقامت و عظمت را بیاموزیم ....... 
و ما همیشه تشنه یادگیری هستیم  ...... 
انسانها در طول زندگی احتیاج به یک معلم و راهنما دارند تا شمع راهشان گردد و آنها را از نادانی و جهل دور سازد .......... 
پس بدانید که معلم شخص بزرگ و محترمی است که باید او را دوست بداریم و از گفتار و رفتار او درس زندگی بیاموزیم و فردی مفید برای کشور و ملتمان باشیم ...........

-*-*-*-*-*-*-

 بابا و انچه در مورد او می دانید بنویسید

 

بابا یعنی غصه بابا یعنی  غم با با یعنی درد بابا یعنی خستگی بابا یعنی تلاش بابا یعنی کارمند بابا یعنی مستاجر بابا یعنی امید امید به اینده امید به فرداها زیرا بابا اب داد بابا نان داد بابا شهریه داد بابا کیف و کفش و لباس داد بابا تغذیه داد و خلاصه اینکه بابا جوانی داد و پیری گرفت پس بابا یعنی تنگی نفس بابا یعنی لرزش دست و پا بابا یعنی سنگینی گوش بابا یعنی عصا و عینک بابا یعنی اه و ناله بابا یعنی نقطه شروع و پایان زندگی و شاید بابا یعنی من و تو پس بیائید از امروز برای بابا هایی که مثل بابای من است دعا کنیم تا خدا زودتر از او راضی شود و او را پیش خودش به بهشت ببرد زیرا او دیگر از نگهبانی جهنم خسته شده و از زندگی و از نفس کسیدن بیزار است او دیگر توان کار ندارد قدرت (نه) گفتن را ندارد او خسته است او شکسته است او از دیروز پشیمان است او فردا را نمی خواهد فردایی که مثل دیروز بوده فردایی که باید فردای من باشد و من پا جای پای او بگذارم بجنگم مبارزه کنم تلاش کنم به خاطر هیچ بابای من بازنده بود بازنده این جدول مارپیچ و هزار توی زندگی او برای شطرنج هروز یک حرکت کم داشت و هر وقت به پایان بازی و روز های اخر ماه می رسید انچه را در بازی های دیروز برده بود به حریف مقابلش یعنی صاحبخانه ی جدیدمان بود می باخت و اینجا بود که باز مات میشد و ساعتها به نقطه ای خیره می ماند و ان نقطه چیزی نبود جز اینده ی من مثل گذشته ی خودش پس ما از موضوع انشا امروز نتیجه میگیریم  که بابا یعنی عقده یعنی حسرت یعنی کار یعنی کسی که چشم به فردا های دور و دراز ارزو دوخته و این ارزو ها چیزی نیست جز تلف کردن عمرش و شاید امروز که من این انشا را برای شما می خوانم او هم پشت میز کارش نشسته و درباره ی بابا هایی می نویسد مثل خودش زیرا او با نوشتن یادداشتهای روزانه ی خودش را ارام میکند اجازه خانوم تموم شد.  

 

پاییز


autumntree.gifپاییز 

یکی از فصل های سال پاییز است من پاییز را خیلی دوست دارم زیرا همدرد من است و رنگش مثل من همیشه زرد و مریض است پاییز از دیگر فصل های سال همیشه بدبخت تر است به طوری که هیچ کس مثل بهار برای استقبال او نمیرود زیرا خیلی دل گرفته و غم انگیز است درست مثل خود من که هروقت به تهران میروم غریب و غربتی هستم و همه از چهره ی زرد و رنجور من وحشت می کنند و از کنارم با نفرت میگذرند.

پاییز مثل بهار و تابستان و من دلش لک میزند برای یک میوه ی تر و تازه زیرا او همیشه باید میوه های انباری و سردخانه ای را چند برابر قیمت بخرد که باز مثل من در توانش نیست و مجبور است فقط انها را تماشا کند و به خودش وعده سر خرمن بدهد.

من خیلی دلم برای پاییز میسوزد و دلم می خواهد با برگ های خشگش اتشی برایش روشن کنم تا تن ضعیف و رنگ پریده ی او را برای ساعتی گرم کنم زیرا گاز ما هم به علت بدهی چند ماهی است که قطع شده و ما هم تقریبا مثل پاییز زندگی می کنیم و چشم به بهار و تابستان اینده دوخته ایم و زیر افتاب خودمان را گرم می کنیم که ان هم ممکن است چند وقت دیگر قبضش از طرف شهرداری صادر شود!!!!قبض افتاب را می گویم و شاید هم تا امروز صادر شده اما به علت گرفتاری مسئول توضیع قبض هنوز به دست ما نرسیده خلاصه اینکه پاییز یکی از فصل های پریشان و عریان سال است که با سیلی بادگونه اش را برای مدتی سرخ نگه می دارد اما این سیلی دوام چندانی ندارد و زود او را از پای در می اورد و او با تن لخت و سرمازده اش دامنی میشود برای اشک اسمان و شاید هم اسمان به خاطر رنگ پریده و بی کار و بیمار اوست و چند ماهی می بارد این است که من میگویم پاییز همدرد من است و من او را خیلی خیلی دوست دارم ای کاش زودتر بزرگ می شدم و برای پاییز رنگ پریده و رنجور چند قوطی رنگ سبز قشنگ بخرم و تن او را سبز سبز سبز کنم و یک قلم از رنگ باقی مانده اش را روی دفتر زرد سرنوشت پدرم بکشم که چند سال است با مداد زرد الفبای سرنوشت را روی دفتر زندگی خط خطی می کند.

این بود انشای زرد و رنگ پریده پاییزی من امیدوارم که خانم انشا مثل ما پاییزی نباشد و امروز دیگر به من تک نمره ندهد.13.gif

سه وعده غذاییی

چرا روزی سه وعده غذا می خوریم؟

 

من از امروز صبح که می خواستم درباره ی موضوع انشا امروز چیزهای خوب و قشنگ قشنگ بنویسم فقط به این فکر کردم که چرا خانم انشا هم تازگی ها دروغ میگوید مگر این همان خانم خوب و مهربانی نیست که همیشه به ما یاد میداد دروغ کار زشت و بدی است و ادم های ضعیف دروغ می گویند و هیزم شکن جهنم می شود پس چرا خودشان دروغ می گویند و این حرفهای دروغ گویی را در غالب انشا می اموزند؟ما که روزی یک وعده غذا ان هم ظهر ها بیشتر غذا نمی خوریم پس ان دو وعده ی دیگر را کی و کجا می خوریم که خودمان نمی دانیم؟ شاید خانم انشا خواسته اند دروغ گو های کلاس را بشناسند من در رابطه با موضوع انشا امروز حقیقتا نمی دانم که باید یک وعده غذا بخوریم یا سه وعده زیرا ما در مورد همان یک وعده ی همیشگی هم شک داریم و همان یک وعده هم در روزهای جمعه به خاطر تعطیلی تعطیل میشود و ما باید 24 ساعت را سماغ انتظار بمکیم و به امید روز شنبه دل خوش باشیم و این جا من شکر خدا را میکنم که روز های دیگر سال مثل روز درختکاری روز کارمند روز برق روز پست و تلگراف تعطیل نیست و الا ما هروز باید گرسنه می ماندیم و ارزو می کردیم که ای کاش همان یک وعده را می خوردیم در ضمن من در این رابطه یعنی سه وعده غذا و یک وعده را می خوردیم.

در ضمن من در این را بطه یعنی سه وعده غذا و یک وعده دیروز با ننه ام یک ساعت بحث کردم که در پایان بی نتیجه ماند و ننه ام با فریاد و عصبانیت گفت: تو میتوانی بعد از این از کوپن و سهمیه ات به تنهایی استفاده کنی! و من چقدرخوشحال شدم که ننه ام کوپن ها را به من می دهد و من هم بعد از این بجای درس خواندن برای خودم کاسب می شوم و خیلی زود می توانم یک موبایل بخرم و جلوی جواد وآقای ناظم  پز بدهم! اما ننه ام با یک پس گردنی مرا از رویای شیرین اقتصادی . دلاری . کوپنی بیرون آورد و دوباره با فریاد وعصبانیت بیشتری گفت: آخه تو کی می خوای آدم بشی؟! مگه سهم تو از یک کوپن 7 نفره آن هم بعد از چند ماه انتظار از 3 کیلو برنج بیشتر است؟ تازه بعد از این سهم تو همان یک وعده هم در  روز نمی شود و بعد درحالی  که گوشم را گرفته بود گفت: دیگه از این حرف های گنده گنده نزن. لابد خانم انشا شما 300-200 هزار تومان حقوق می گیرد والا از این انشا های بخور بخور به شما نمی گفت! خلاصه این که ننه مهربان و خوب من دیروز نامهربان شده بود وگوشم را حسابی کشید و چند بار با گوشت کوب زد تو ملاجم که کلی خون از دماغم آمد. شاید هم در این مورد حق با خانم انشا است. زیرا من بارها از جواد شنیده ام که آنها روزی سه وعده غذا می خورند آن هم چه چیزهای خوشمزه خوشمزه ای که دهن آدم آب می افتد!

پس این هفته من با اجازه خانم انشایم را زودتر تمام می کنم تا قبل از زنگ نوبت به جواد برسد تا بلکه ما هم در  مورد سه وعده غذا خوردن چیزهایی یاد بگیریم .

پس به افتخار آقای جواد دست بزنید...!

دروغ

آیا تا کنون دروغ گفته اید؟

 

وای.....وای....چه جمله ی وحشتناک و زشتی اصلا نوشتن یا خواندن این انشا وحشتناک است ممکن است بد اموزی داشته باشد اما دروغ چرا ما که تا امروز با دروغ بزرگ شده ایم باید تظاهر کنیم که هیچوقت دروغ نگفته ایم! من دروغ را از پدرم یاد گرفته ام و او هم از پدرش و پدرش از پدر بزرگش و جد پدری اش این کار خیلی خیلی زشت را یاد گرفته امروز نسل بعد از نسل به من طفل معصوم بی گناه رسیده و شاید ارثی بوده و به جای ارث به من رسیده و من هم باید سالها امانتدار باشم و انرا صحیح و سالم به نسل های اینده برسانم و نگذارم نسل ان مثل نسل مرغ ها و دایناسور ها منقرض شود و به تعداد خیلی کم در موزه ها پیدا شود و دزدان عتیقه جات شبانه انها را علی بابا کنند و از طریق بغداد ان را در حراجی های بزرگ در کنار تابلو های لئوناردو داوینچی بفروشند برای اینکه موضوع انشا امروز را به حقیقت دنبال کرده باشم من مجبورم راست بگویم از کی دروغ گفتم من از زمانی که خیلی کوچولو بودم و هنوز پیش دبستانی نمیرفتم و شاید هم نی نی بودم و تازه یاد گرفته بودم اقا بگویم دروغ را به همکاری پدرم شروع کردم زیرا یکی از همکارانش از او طلبکار بود و به در خانه ما امد و وقتی پدرم فهمید به من گفت برو بگو من در خانه نیستم و من هم همین کار را کردم تا اینکه بعد از سالها تجربه و خون دل خوردن من هم مثل بعضی ها در این کار حرفه ای شدم چنانچه بعضی وقتها که دروغ میگویم خودم هم باور نمی کنم.

خلاصه اینکه العان چند سال است پا به پای اقا مهرداد سوپر زیر بازارچه که سهمیه برنج و روغن و قند و شکر اهالی را شبانه ان هم دور از چشم دیگر همسایه ها میفروشد و کارمندش کاظم اقا را شاهد می گیرد که هنوز تعاونی سهمیه نداده دروغ شنیده ام و روز به روز هم در این کار پیشرفت کرده ام خلاصه اینکه دروغ کار زشت و بدی است و ما باید از ان دوری کنیم این بود انشای دروغکی این هفته ی ما امیدواریم که خانم انشا به ما دروغکی نگوید افرین خوب نوشتی زیرا من تصمیم دارم که از دروغ بدم بیاید و همان حرف های حقیقتی هفته های قبل بیشتر خوش حالم میکند مثل تو ادم نمی شوی

بهترین رژیم غذایی کدام است؟

 

باز موضوع انشا امروز هم شد از ان حرف های نگفتنی زیرا روزی یک وعده غذا خوردن با شکم همیشه نیمه گرسنه اینهمه قانون و بند و تبصره و اساسنامه ندارد که ما امروز بتوانیم بهترین نوع رژیم یک وعده غذا انهم در غالب انشا بنویسیم و اما مطالعات من و عده ی زیادی از گرسنگان و کارشناسان مواد غذایی که سالها در این ضمینه زحمت کشیده اند نشان میدهد که رژیم غذایی کم چرب روش موفقی برای کاهش وزن نبوده و نیست و بهترین نوع رژیم غذایی نخوردن گوشت قرمز/مرغ/ماهی/میوه/سبزیجات و حبوبات است که البته این نوع رزیم مخصوص قشر اسیب پذیر است و کار همه کس نیست زیرا این قشر میتوانند از طریق دیدن و بعضی وقتها بوییدن مواد غذایی مواد قندی ومواد فیبری و چربی و کالری های موجود را جذب بدن کند و بی انکه کاهش وزن داشته باشد و یا دچار بیماری های قلبی و یا چاقی شود و ساعتها سوار دوچرخه های ثابت شوند و الکی الکی خودشان را خسته نمایند به خوبی و خوشی زندگی نمایند انها حتی میتوانند با تماشای غذاهای لذیذ و چرب از پشت ویترین غذا خوری ها و یا با دیدن عکس های رنگی یا پوستر های مواد غذایی و پروتئینی مثل سوسیس کالباس و پیتزا و همبرگر خودشان را سیر کنند که باز اینهم از امتیازات قشر اسیب پذیر است و اما نوع دیگر رژیم غذایی کشیدن دندان ها و یا بستن چشمها است که این قشر میتوانند نبودن یک چیزی را به جای بودن بپذیرند پس به نظر من بهترین نوع رژیم غذایی (رژیم اسیب پذیر)است زیرا کسانی که از این روش استفاده میکنند بی انکه ساعتها صرف خرید پختن و خوردن و هزینه های رنگارنگ عینک و لنز و دندانپزشکی بکنند با دیدن و بوئیدن استفاده ی بهینه غذایی میکنند و هیچوقت هم از پر خوری دچار دل پیچه و دل درد و احیانا هذیان نمیشوند و تا صبح خوابهای وحشتناک نمی بینند.

پس ما از موضوع انشا امروز نتیجه گرفتیم که تا میتوانیم پیاده روی کنیم و چیز های خوشمزه خوشمزه نگاه کنیم و نفس های عمیق بکشیم زیرا در غیر این صورت ممکن است برنامه ی رژیم غذایی ما به هم بخورد و رژیم ما رژیم حسرتی شود و بی انکه قصد گرفتن رژیم داشته باشیم ارزو به دل بمیریم اجازه.....اجازه......خانوم تموم شد 

      هر که بامش بیش برفش بیش                                                                                                                       بچه ها امروز وقتی که من شروع کردم به موضوع انشا حقیقتا نمیدانستم از کدام برف باید بنویسم از برف شادی یا پودر برف یا برف زمستانی اما همین که اسم زمستان را اوردم دست و پایم یخ کرد و سردم شد و تازه فهمیدم که باید از این نوع برف بنویسم.

حقیقتش را بخواهید من اصلا زمستان را دوست ندارم و از برف هم خیلی بدم می اید اما هر وقت که برف می بارد ما برفمان از همه بیشتر است و کلا خانوادگی مجبوریم برف کل محل را پارو کنیم پس نتیجه میگیریم شاعری که فرموده هرکه بامش بیش برفش بیش اشتباه فرموده زیرا ما اصلا خانه نداریم که پشت بام داشته باشیم ما اجبارا برف داریم و باید سوزش وسرما و سرما خوردگی ان را تحمل کنیم در ضمن العان چند سال است که کوپن پودر برف اعلام نمیشود و ما انرا به قیمت ازاد می خریم ناگفته نماند که یخچال ما هم به علت فرسودگی و خرابی همیشه برفک تولید می کند که ننه ما بعضی وقتها از ان بستنی خوشمزه درست میکند و اما شاید منظور خانم انشا از موضوع امروز این است که ما در ارتباط زمستان و سرما از فواید ایق های رطوبطی به طور غیر مستقیم انشا بنویسیم و محصو لات انها را تبلیغ کنیم زیرا تمام کانال ها و و برنامه های تلوزیون یا اگهی پفک است یا ماکارونی و دیگر جایی برای عایقهای رطوبطی نمیماند و خانم انشا ما هم به تازگی با خانم مدیر و ناظم ما شریک شده و به جای کتاب نمایشگاهی از انواع عایقهای پشت بام در کنار یکی از کلاس ها برگزار کرده است و قصد دارند از طریق انشا بچه های مدرسه انها را بفروشند زیرا دیگر از طریق انجمن اولیا و و مدرسه دخل به خرجشان نمیرسد خلاصه اینکه من از موضوع امروز چیزی سر در نمی اورم و نمیدانم این موضوع به نفع چه کسی تمام میشود.

این بود موضوع انشا برفی امیدوارم تا هفته اینده برف زیادی ببارد و تلافی زمستان در بیاید تا ما بتوانیم در کنار درس با پایین کردن برف یک جفت چکمه خیلی قشنگ و قرمز برای خودمان بخریم.

                                        بدن ما ا زچه چیزی ساخته شده است؟                                                                                                                              بلاخره من هم ره صد ساله را یک شبه رفتم وانقدر درس خواندم و حرف ننه ام را گوش گرفتم تا اینکه خانم انشا

 متوجه نبوغ سرشار ما از علم پزشکی شدند وغیر مستقیم از ما خواستند تا در قالب انشا کمکشان کنیم و مقاله ای برایشان بنویسیم

و اما بدن ما از یک شلوار گشاد پارچه ای به رنگ خاکستر که به جای زیپ دو دکمه شکسته و غیر استاندارد کوچک دارد که همیشه قبل از داخل شدن به سوراخ دکمه بیرون میپرد و یک پیراهن خیلی تنگ چهار خانه که روی سینه ی سمت راستش یک وصله ی قهوه ای به جای جیب خود نمایی میکند که تا کنون هیچ خیاط تردستی نتوانسته کوتاه یا بلند بودن استین های انرا تشخیص دهد و یک جفت کفش سفید اسپورت مشکی نما که تنها خودم میتوانم با ان راه بروم زیرا میدانم با چند جفت جوراب کهنه و باز اینکه با استفاده از چه مقدار پنبه جاسازی شده این کفش اماده راه رفتن میشود واما جوراب که دیگر مهم نیست زیرا به گفته ننه ام کسی از داخل کفش ادم خبر ندارد و همین در خانه ما باعث شده که هر کسی صبح زود تر از همه بیدار شد اولین جوراب را که پیدا کرد بپوشد پدرم میفرماید من باید به اندازه ی نان برای شما جوراب بخرم و همیشه باز هم ما یک جفت کم داریم و در نتیجه همه ما به بهانه جوراب سحر خیز شده ایم و هر روز یکی از ما مجبور است بدون جوراب کفش بپوشد یا به زبان ساده تر ما 6 جفت جوراب را به نوبت 7 نفرمان میپوشیمکه متاسفانه سهم من همیشه جمعه است و انکه جمعه سهم میگیرد باید همه جوراب ها را بشوید که این دیگر خودش یک مقاله ادبی هنری اجتماعی سیاسی میشود و اما بدن ما احتیاج به خیلی چیز های دیگر هم دارد وباز داشتن عینکی که شیشه سمت چپ ان شکسته و به جای دسته از کش استفاده میکنم باعث شده که من خیلی چیز ها را نبینم و همین ندیدن بهترین دلیل است که هیچ وقت هوس هیچ چیز نکنیم که در نتیجه به دستگاه گوارش هم خیلی احتیاج نداریم که با گذشت زمان تمام سلول های بدنمان حسرت شده و شاید هم توان مالی پدرمان به ما این اجازه را نداده و ما فقط یک مجسمه ی سنگی متحرک هستیم که احساسمان هم گنگ است و با زبان لال برای گفتن چیزی نداریم بنابر این ما از موضوع انشا امروز نتیجه گرفتیم که استثنایی هستیم و بدن ما از هیچ چیز ساخته نشده و میتواند در مقابل هر ویروس و هر خواسته ای مقاوم باشد.

  

محبت گر شود پیدا به هر قیمت خریداریم

شما که میدانید ما درس داریم و یک ساعت اضافی هم حتی برای گل کوچک نداریم  و میخواهیم درس بخوانیم تا در اینده نه چندان دور مثلا صدسال دیگر برای خودمان یک چیزی بشویم پس چرا هر وقت چیزی را گم میکنید از من میخواهید از شما چه پنهان من العان چند روز است مداد تراشم گم شده و نمیتوانم ان را پیدا کنم واگر ننه ام هم بفهمد وای به روزگارم ان وقت دیگر خودم هم باید بروم و گم شوم در ضمن مگر محبت شما چند ساله بود که پیدا نمیشود.

از همه اینها گذشته شما میتوانید برای پیدا کردنش یک اگهی به تلوزیون بدهید تا لااقل ما هم انرا ببینیم وهر جا او را دیدیم به شما اطلاع دهیم من که هنوز خیلی کوچک هستم و از این چیز ها سر در نمی اورم اما این محبت هم شاید مثل فیش موبایل یا نوبت پراید یا سکه و دلار است و یا از انها جدیدتر است که این روزها همه خریدار ان هستند و شاید هم یک چیز خوشمزه ای است که انرا با کوپن های شهری سری یازدهم اعلام میکنند تا انجا که من از ننه ام شنیده ام کوپن محبت را قرار است همزمان با کوپن صداقت و مرغ اعلام کنند که ان هم چند سال است از رده خارج شده مثل کره و پنیر و تخم مرغ فراموش شده و با کوپن های باطل شده و اعلام نشده اش خیلی ها به یکدیگر محبت کوپنی میکنند شب شاد و خوش حال به خانه میروند مثل بابای جواد که دیروز کوپن های محبتش اعلام شده بود و به همه ی بچه های محل یک بسته پفک محبتی داد و یک ساعت بعد از ما خواست که تمام کوچه را نظافت کنیم زیرا دیروز قرار بود یکی از دلال های کوپن محبت با خانم بچه ها مهمان بابای جواد باشند پس ما از موضوع انشا امروز نتیجه گرفتیم که منظور خانم انشا از محبت های گم شده ممکن است کوپن محبت باشد زیرا خانم معلم ما چند روز است که ناراحت است و مدام در طول و عرض کلاس قدم میزند وزیر لب با خودش چیزهایی میگوید و فقط از ما میخواهد که ساکت باشیم و رونویسی کنیم مثل اینکه کوپن محبت خانم انشا هم باطل شده و او به خاطر اینکه باغچه محبت دلش بیشتر از این خشک نشود موضوع انشا را گفته و غیر مستقیم اعلام کرده که حاضر است محبت را به هر قیمتی بخرد بچه ها هر کدام از شما یک برگ کوپن 7 نفره دارید یا خارج از چشم پدر و مادرتان یا یواشکی انها را از خانه بیرون بیاورید و به خانم انشا بدهید زیرا با وضعی که ما داریم ممکن است کار خانم انشا به تیمارستان بکشد ان وقت است که ما باید در مورد دیوانه روانی و روانپزشک مشکلات کمبود دارو و متخصص انشا بنویسیم که ممکن است در توان ما نباشد پس قبل از وقوع این حادثه بزرگ انشایی برای خانم معلم محبت ارزو میکنیم و از خدا میخواهیم شر صاحبخانه ی بی محبتش را کم کم از سر اوکم کند یا همراه با کوپن محبت عشق و عاطفه وشرف و انسانیت و مردانگی اش هم اعلام شود و این قدر خانم انشا ما را اذیت نکند.


فرزند کمتر  زندگی بهتر  

من طی سالهای گذشته بارها با ننه ام درباره یک داداشی خوشگل و ملوس ودوست داشتنی مثل خودم صحبت کرده ام اما ننه همیشه مخالفت میکند و میگوید با فرزند کمتر زندگی بهتر است وتو خودت هم زیادی هستی اما پدرم با ملایمت ومهربانی بیش از حد مرا میبوسد و می فرماید فرزند بیشتر یعنی کوپن وسهمیه بیشتر یعنی محبت بیشتر یعنی کارو تلاش بیشتر وباز میفرماید ننه ات اشتباه میکند اگر میدانست که فرزند بیشتر یعنی درامد بیشتر هفته ای یک فرزند برای ما می اورد و من تازه متوجه شدم که پدرم درست میگوید زیرا با فروش سهمیه کپن افراد خانواده یا به کارگماشتن همه بچه ها ما هم میتوانیم مثل خیلی ها موبایل پراید وویلا در شمال داشته باشیم وهروز هرکدام از مابا یک کیف سامسونت دلار به خانه برگردیم و عینک هم بزنیم مثل بعضی از افغانی های محبوب مهاجر که هروز تعداد فرزندان انها بیشتر و بیشتر میشود مدرسه های محل ما هم کاملا بچه های افغانی اشغال کرده از خانه بهداشت زمین ورزشی و استخر ما هم استفاده بهینه میکنند در ضمن بازی فوتبال انها اصلا خوب نیست و همیشه داورشان را میزنند ناگفته نماند که هروز بر تعداد فرزندان این مهاجران که دیگر کار کاسبی و زندگی را از دست ما دراورده اندبیشتر میشود و شاید هم ننه ام در این مورد درست می گوید زیرا با توجه به وضع اقتصادی داشتن فرزند کمتر بهتر است زیرا ممکن است تا چند روز دیگر افاغنه  عزیز ما را هم از شهرمان بیرون بنمایند که در نتیجه باز با مشکلات پیشبینی شده مهاجرت داشتن فرزند کمتر بهتر است

پس ما از موضوع انشا امروز نتیجه میگیریم که باید فرزند کمتری داشته باشیم تا افغانی ها بهتر وراحت تر زندگی کنند زیرا ممکن است که انها قهر کنند بروند و اقتصاد کارخانه های کفش سازی و پروژه عظیم ساختمانی ما که به دست انها اداره میشود تعطیل گردد بنابر این برای اینکه انها قهر نکنند وبروند ما باید فرزند کمتری داشته باشیم وشعار فرزند کمتر افغانی بیشتر را با خط زیبا در محل و بازارچه بنویسیم  تا انها از ما خوشنود شوند و سبزی ها را نشسته بسته بندی نکنند  و کفش ها را خوب وصله بزنند ودیگر گوشت الاغ  را به جای کباب بره به خورد ما ندهند و فکر نکنند که ما جای انها را تنگ کرده ایم زیرا اگر انها بروند ممکن است نیرو های بیکار ما نتوانند جای انها را بگیرند و کارها یکی بعد از دیگری تعطیل میشود

پس همه با هم بگوییم فرزند کمتر افغانی بیشتر این بود موضوع انشا این هفته ما امیدواریم که خانوم معلم خوشش بیاید و به ما نگویند مرده شورت را ببرند با این انشایت.

 


گرصبر کنی ز غوره حلوا سازی 

اولا ما میدانیم غوره ترش است و حلوا شیرین پس هرکس شکمو شد و هردو را با هم خورد دل درد میگیرد وترش میکند و کارش به بخش اتفاقات میکشد پس من فکر میکنم که امروز خانم معلم در انتخاب موضوع انشا اشتباه کرده اما جرائت نمیکنم به او بگویم زیرا امروز دیگر قبل از خواندن انشا صفر میگیرم ولی در هر حال یک نکته مهم در انشا وجود دارد وان کلمه صبر است یعنی اینکه هرکس صبر کند بلاخره یکروز موفق میشود وان موفقیت مثل حلوا شکری است که ادم دهنش شیرین میشود پس موضوع انشا امروز هم یک موضوع خیلی خیلی قشنگ وجذابی است که ما از ان ممکن است نتیجه های خوب بگیریم مثل دایی جواد که العان چند سال است فارق التحصیل شده و تازه قرار است در یک حلوا فروشی پادو شود خوش به حال دایی جواد که انجا میتواند هروز حلوا بخورد واصلا دیگر کاری به ابغوره ندارد که دل غشک بگیرد پس باز ما نتیجه میگیریم که اگر انسان صبر کند و موفق بشود باز باید یک پارتی ویک کارخانه حلوا سازی درست کند و زندگی خوب وابرو مندی در کنار حلوا های خوشمزه داشته باشد و نیازمند کسی نشود و همیشه شیرین کام باشد.

راستی خوب شد یادم امد اصلا چه معنی دارد که ما از غوره حلوا درست کنیم و برای خودمان دردسر بیفزاییم و مکافات اداره بهداشت و مواد غذایی را داشته باشیم از همه اینها گذشته مگر ما دانشمند هستیم و ازمایشگاه داریم که این کارهای بزرگ دانشمندی را اتجام دهیم این کارها آزمایشگاه می خواهد و فقط مربوط به دانشمندان است که خیلی در س خوانده  اند و تجربه دارند مثل مشت رسول که کارگاه ترشی درست کنی و آبغوره گیری دارد.

درصورتی که ما هم در مصرف آب صرفه جویی نکنیم و به باغچه کوچکمان هر روز آب بدهیم غوره آن انگور میشود و از آن کشمش به دست می آید که خیلی شیرین و خوشمزه است که ما میتوانیم اگر صبر داشته باشیم با نخودچی هم بخوریم.

پس باز نتیجه گرفتیم که اگر 100 سال هم صبر کنیم هیچ وقت نمی توانیم از غوره حلوا درست کنیم زیرا حلوا فقط با شکر درست میشود که آن چند ماه است کپنش اعلام نشده پس تا اعلام کپن شکر ما هم صبر می کنیم و می نشینیم و حلوا حلوا می گوییم که دهنمان شیرین شود.

این بود انشا این هفته ما امیدواریم که خانم معلم هم تا آخر سال صبر داشته باشد و ما را بتواند تحمل کند . بچه ها این هفته برای خانم معلم دست بزنید و برای ایشان آرزوی صبر بکنید زیرا صبر چیز خیلی خیلی خوبی است.

 

http://www.sheklakveblag.blogfa.com/ پریسا دنیای شکلک ها 

خوش امدیدددددددددددد 

صدای باران

بهترین ارامش که در تمام لحظات عمرم میتوانم حس کنم شنیدن صدای باران است قطراتی که دانه دانه به زمین میایند  و با صدای نجیبی ب زمین برخورد میکندد  و به قطعه های کوچکتری تبدیل میشوند  و دوباره بهم پیوند داده میشوند  و برای گردش و سیر سفر جاری میشوند چه عظمتی دارد این خداوند  چه کسی میتواند همچین شگفتی بی نظیری در اسمان ب این بلندی و وسیع خلق کند ؟ که مایه طراوت و شادابی گل و گیاهان و حتی انسان میشود ؟ نه تنها  خیسی باران بلکههصدای بی نظیرش انسان را در اوج افق میبرد کسی نمیتواند دقیقا بیان کند صدای باران چگونه است  اما هه به ان اشنا هستند وقتی در فضای بسته و تاریک قرار میگیرند  اگر قطره ای باران زمین را نوازش کند انها با شنیدن لبخندی  در گوشه لبانش نقش میبندد صدای باران که میاید به یاد کویر خشک که با باران  لبخندی میزند میوفتم  صدای باران بسیار زیباست .................

تصور  کنید دوحالت زیر را تجربه کرده اید ! 

برخاستن صبحی در روستا

برخاستن صبحی در شهر  


 هنگامی که خواب بودم افتاب ارام ارام به صورتم نزدیک شد دست نوازشش بر گونه هایم نشست  و مرا از خواب عمیق بیدار کرد  چه حس خوبی ! این اولین باری بود که پس از بیدار شدن از از خواب لبخند بر روی لبانم نقش بسته بود  خواب الود نبودم .زندگی در اینجا مانند ان است که در رویا هایت به سرزمین عشق سفر کنی  یادم امد که باید فردا کوله بارم را ببندم و به شهر برگردم  کمی دلگیر شدم در اینسه روز که برای تحقیق  دانشگاه به این شهر امدم  زندگی ام دچار دگرگونی شده حالا دیگر با چشم دیگری دنیایم را میدیدم  و هرشب ب امید فردایی بهتر بیدار میشدم کاش میتوانستم بمانم و با نا امیدی ب شهر باز نگردم به شهری که صبح پاکو بی نظیرش  جای خود را به  الودگی باخته است  و صدای دلنشین ابشار و بلبلان و گنجشکلان و کلاغ ها و صدای کودکانی که یاد خدارا در دل زنده میکند با صدای گوش خراش شهر عوض شده  زندگی روستایی را دوست دارم زیرا در عمق دل مردمش بذر مهمان نوازی و کمک ب دیگران پاشیده شده  اما در شهر ادم هایی با حیله گری  بدنبال بدست اوردن ثروت هستن  تصمیم دارم بعد از  اتمام تحصیلاتم برای زندگی ازاد به روستا برگردم  و در همین جا کودکان را پرورش دهم و به گوش تمام جان برسانم ابادانی این روستا ابادانی درون من است  که عمق وجودم را غرق در خدا میکند 


 این بود انشای من ..................